Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، انسیه حاتمی، با اینکه هنوز خستگی عکاسی شب‌های قدر را با تمام وجود حس می‌کردم ولی تا خبر برگزاری جشن روزه‌ اولی‌ها را به من دادند با شوق و ذوق تمام گفتم که حتما من برای تهیه گزارش می‌روم.

دوربین را برداشتم که حافظه آن را چک کنم، چشمم که به عکس‌های شب قدر خورد شیرینی مناجات و نجواهای بارانی سومین شب قدر را به یادم آورد هرچند که یاد دردسرهای ورود به آنجا برای عکاسی و گرفتن مجوز و کلی دردسر دیکر برای اجازه عکاسی این شیرینی را در وجودم کمی تلخ کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اگر بخواهم رو راست باشم، کمی هم برای مراسم فردا استرس گرفتم که نکند باز هم مانع عکاسی شوند و باز هم باید بیفتم دنبال مجوز! 

صبح با شوق مراسم بیدار شدم و رفتم به سمت محل کار، مدام به ساعت نگاه می‌کردم که زودتر بگذرد و بروم در جمع روزه اولی‌ها! فکر می‌کنم من ذوق بیشتری از فرشته کوچولوهای روزه اولی برای جشن داشتم، البته چیزی هم نگذشته، فوقِ فوقَش ۱۷ سال از روزه اولی بودن من گذشته که خب زیاد هم نیست!

بالاخره ساعت موعود رسید و با شوق تمام رفتم سمت مصلی و با تمام دلهره و فکر مشغولی که داشتم از برخورد خوب و بسیار محترمانه خادمین مصلی آنچنان دلم گرم شد که با خیال راحت دوربین را بدست گرفتم و رفتم برای ثبت لحظه‌های ناب عاشقی فرشته‌های روزه‌ اولی. 

من کمی زود رسیده بودم و مراسم هم کمی با تاخیر شروع می‌شد این شد که یک ساعتی در گوشه‌ای از مصلی نشستم و از آنجایی که طاقتم نمی‌آید بیکار باشم، مشغول نوشتن خبر شدم. سرم گرم نوشتن بود که با شنیدن اسمم از زبان یه دختر بچه به دنیای در جریانِ مصلی برگشتم و دیدم یکی از بچه‌های پایه ثابت مسجد محله‌مان است که از قضا روزه اولی هم هست و امروز با چادر سفید گل‌گلی به مراسم آمده. به سمت من دوید و با ذوق تمام گفت: چقدر خوب که امروز عکاس ما هستید حتما چند تا عکس قشنگ از من بگیر که بعدا برایم چاپ کنی! چَشمی گفتم و به محل جشن رفتم.

کم کم دختر بچه‌هایی با چادرهای سفید که گل‌های صورتی، بنفش یا آبی داشت، صندلی‌هارا پر می‌کردند. معلم‌ها سعی می‌کردند با کنترل شیطنت‌های کوچولوها آنهارا در جای خود بنشانند تا نظم جلسه برای شروع برقرار شود.

سربندم را تو ببند رفیق!

یکی از معلم‌ها سربندهای به رنگ سبز و قرمز با نوشته "یا فاطمه زهرا" و "لبیک یا مهدی" بین بچه‌ها پخش می‌کرد و دوست‌ها یکی یکی سربند رفیق خود را می‌بستند. یاد تصاویر سربند بستن‌های زمان جبهه افتادم که ما فقط از آن روزها فیلم‌هایی با کیفیت حداقلی و چند تا عکس آنالوگ تقریبا شفاف دیده‌ایم اما این صحنه همان پاکی، خلوص، زیبایی و رفاقت را تکرار می‌کرد. از هر فرصتی برای ثبت این لحظه استفاده می‌کردم و موفق هم شدم چند تا از این دو رفیق‌های با مرام روزگار را در قاب دوربینم نقش ببندم.

در دلم غوغایی بود که حتما بتوانم زیبایی این مراسم را برای آنهایی که اینجا نیستند به خوبی ثبت کنم؛ آنقدر فضا دوست داشتنی بود که مانده بودم عکس بگیرم یا در قاب فیلم خنده‌ها و سرود خواندن‌ها و شوق این فرشته‌ها را نشان دهم.

یک دستم دوربین و یک دستم موبایلم برای فیلم برداری بود و گاهی که دست و پایم را گم می‌کردم تلفن همراهم را به یکی از بچه‌ها می‌دادم و از او می‌خواستم چند دقیقه‌ای مواظب آن باشد.

روی دستم بنویس "یامهدی"

چشمم در حال پیدا کردن سوژه‌های ناب بود که یکی از بچه‌ها گوشه چادرم را کشید و با صدای معصومانه قشنگ‌ش گفت: خاله میشه لطفا رو دستم یا مهدی بنویسی؟

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان کیلو کیلو قند در دلم آب شد وقتی خاله خطابم کرد؛ اسمی که بار معنوی آن برای من یکی حداقل خیلی زیاد است و با چشمانی براق از خوشحالی و لپ‌هایی گل انداخته از ذوق چَشمی گفتم و رفتم خودکار بیاورم.

با خودکاری آبی برگشتم و نام مبارک امام زمان‌مان را سعی کردم با خطی خوش روی دست‌های کوچولوش بنویسم. سرم را که بالا آوردم خودم را احاطه شده با تعدای از فرشته کوچولوهای جشن دیدم که همگی منتظر نوشتن یا مهدی بر دستانشان بودند.

با دیدن این صحنه بار دیگر با تمام وجود حس کردم این جمله که "ما از کودکی خادم اهل بیت بوده‌ایم" چقدر حقیقی‌ست! عشق به امام زمان و محبت ایشان آنچنان عمیق است که هر روز به یک شکل جدید بروز پیدا می‌کند؛ یک بار با سرود جهانی سلام فرمانده الان هم به بهانه بهار اولی بودن این بچه‌ها!

بعد از نوشتن "یا مهدی" تصویر این عشق به امام زمان را هم ثبت کردم، بی اغراق می‌گویم تا به الان آنقدر عاشق عکس‌های ثبت شده‌ام نبودم! هر کدام را که نگاه می‌کنم با تمام وجودم لذت می‌برم.

ما رایتُ الا جمیلا

سرود روزه اولی‌ها با نوای محمد حسین پویانفر پخش می‌شود مصلی به یکباره از طنین صدای ۳۰۰ روزه‌اولی به لرزه در می‌آید. می‌توانم بگویم تا بحال صحنه به این زیبایی ندیده بودم! همه باهم یک صدا زمزمه می‌کنند "خوشحالی یعنی روزه اولی باشی عاشق علی باشی..."

خیره می‌شوم به چهره‌های پر نور بچه‌ها، ناخودآگاه قطره‌ای اشک از چشمانم پایین می‌افتد، چقدر عشق اهل بیت نفوذ دارد...

نماهنگ به "فدای خشکی لب علی اصغر" می‌رسد متوجه بغض و اشک حلقه زده در چشمان بچه‌ها می‌شوم که بعد آن با صلابت تمام می‌گویند "حسین تشنه لب خیلی دوست دارم! ".

نمآهنگ که تمام می‌شود و سخنران شروع به صحبت می‌کند یکی از همکارانم با لبخند بهم یادآور می‌شود که خانم حاتمی! آقا پسرهارا به کلی فراموش کرده‌ای نه؟

راستش را بخواهید نه اینکه از قصد باشد یا من پسر بچه دوست نداشته باشم یا بخواهم آنهارا نادیده بگیرم ولی خب حق بدهید که آنقدر محو دختر کوچولوها بودم که اصلا ندیده‌ام پسرهای روزه اولی ماهم هستند.

البته این به معنای کوتاهی در حق پسرها نیست، هرچه باشد آنها ۱۵ سالگی روزه می‌گیرند که دیگر زمانی‌ست که صدای دورگه دارند و پشت لبشان هم سبز شده ولی دخترها چه؟ کوچولوهای ریزه میزه ۹ ساله که آدم دلَش برایشان قنج می‌رود، خب فکر می‌کنم طبیعی‌ست که با این تفاسیر بنده ۲۵ تا عکس از دخترا گرفته و به ۵ عکس از پسرها اکتفا کنم!

کیست که از کَرَمَ‌ت دلش آب نشود؟

سرود بعدی که پخش می‌شود را من هم حفظم! واقعا از اینکه این تعداد سرود فاخر اهل بیتی تولید شده خوشحالم و افتخار می‌کنم، اینکه سرودها آن‌قدر زیبا تولید شده‌اند که حتی من بزرگسال هم حفظ هستم نشان از آن دارد که مسیر درستی را پیش گرفته‌اند.

سرود "آقای مهربون" است که طنین انداز می‌شود و خب کیست که دلش برای کَرَم و بخشش امام حسن آب نشود؟ اینبار من هم از ته دل هم نوا با بچه‌ها می‌خوانم "جهان را به پات می‌ریزم حسن، آقای مهربون عزیزم حسن..."

و با تمام وجودم برای این لحظه ذوق می‌کنم. سریع به خودم می‌آیم که حواست هست برای عکاسی به اینجا آمده‌ای!

خوشحالم که به امر خدا عمل می‌کنم

حاج آقای سخنران مجلس یک مسابقه بین ۴ دختر و ۴ پسر ترتیب می‌دهد و فضای جشن را رقابتی می‌کند، من هم از این فرصت استفاده می‌کنم تا با چند تا از بچه‌ها صحبت کوتاهی داشته باشم؛ به سراغ اولین دختر می‌روم، اسمش زینب است و تا میکروفن را جلوی صورتش می‌گیرد که از حس و حال اولین سال روزه‌ داریش بگوید، جیغ بچه‌ها بلند می‌شود که انگاری تیم دخترها جواب درست مسابقه را داده است. کمی که صدا کمتر می‌شود دوباره از او سوال را می‌پرسم و او در جواب می‌گوید: خیلی خوشحالم که روزه اولی هستم و می‌تونم امر خدا رو تو این ماه عزیز انجام بدم.

دوست کنار زینب هم می‌خواهد از حس‌ش برای ما بگوید، من هم با آغوش باز استقبال می‌کنم، راستش را بخواهید بزرگترهارا باید خواهششان کنیم تا ۴ کلمه صحبت کنند ولی بچه‌ها خودشان داوطلب می‌شوند و این برای من خبرنگار عالی که نه، معرکه است!

اسمش زهراست و برایم می‌گوید: با افتخار همه روزه‌هایم را تا امروز کامل گرفته‌ام و خوشحالم می‌توانم به امر خدا عمل کنم.

مهسا فرشته کوچولوی بعدی است که از ذوقش برای روزه داری می‌گوید و این روزه‌داری را تکلیفی معرفی می‌کند که حضرت زهرا بر دوش ما گذاشته است. 

انگار اذان نزدیک است و من هم کم کم مصاحبه‌هارا تمام می‌کنم و به همراه خادمین مصلی کمک می‌کنم صندلی‌هارا جمع کنیم تا بچه‌ها نماز جماعت را به امامت نماینده ولی فقیه استان برگزار کنند.

نماینده ولی فقیه، خیلی خوش‌رو و مهربان است و همین باعث شده آن علاقه‌ای که در تصاویر دیدار بچه‌ها با مقام معظم رهبری و محبت دو طرفه آنها دیده‌ایم، اینجا هم بین فرشته‌ها و ایشان دیده شود.

سجاده‌های سفید تازه هدیه گرفته‌شان را پهن می‌کنند و آماده اقامه نماز می‌شوند، مشغول عکاسی از آنها می‌شوم. تازه نماز خواندن را یاد گرفته‌اند و گاهی فراموش می‌کنند الان چه چیزی را باید می‌خواندند و از دوست بغل دستی خود می‌پرسند که همین باعث خندهای ریز ریز بچه‌های دیگر می‌شود. چه دنیای قشنگ و بی غِل غِشی است کودکی. 

نماز که تمام می‌شود یکی از بچه ها که نزدیک تر است به من می‌گوید: خاله من دیگه خیلی تشنمه، دستش را می‌گیرم و با هم به محلی که سفره‌های افطار پهن شده می‌رویم. برایش چای می‌ریزم و به گرفتن یکی دو عکس اکتفا می‌کنم، راستش دلم سوخت که موقع افطار کردن راحت باشند و نگران اینکه الان در عکس خوب افتادند یا نه نباشند، دخترند دیگر... 

روزه هفدهمی!

از مسئول برگزاری جشن تشکر می‌کنم و از خدا برایشان قوت و انرژی بیشتر برای برگزار کردن چنین جشن‌هایی می‌خواهم و به خانه برمی‌گردم. بلافاصله مشغول آماده کردن گزارش تصویری و ویدئویی مراسم می‌شوم؛ در همین حین خانواده عزیزم یادآوری می‌کنند، روزه هفدهمی گرامی، افطار خودت یادت نرود.

پایان پیام/س

منبع: فارس

کلیدواژه: روزه اولی مصلی بجنورد جشن روزه اولی جشن روزه اولی ها یکی از بچه ها روزه اولی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۷۶۵۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایتی از سرگذشت سید عباس موسوی + فیلم

سید عباس موسوی، دومین دبیرکل حزب‌الله لبنان بود. او سال‌های اول فعالیتش در کنار نیرو‌های فلسطینی با اسرائیل جنگید و وقتی برای تحصیل به عراق رفت، با رژیم بعث به مقابله برخاست و هنگامی که به لبنان برگشت با تشکیل حزب الله به صورتی جدی‌تر وارد نبرد با اسرائیل شد. او در سال ۱۹۹۱م/ ۱۳۷۰ش به عنوان دبیرکل حزب الله انتخاب شد و در ۱۶ فوریه ۱۹۹۲م به شهادت رسید.

 

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی باشگاه خبرنگاران جوان فیلم و صوت فیلم و صوت

دیگر خبرها

  • گوتی داغ رئیس بارسلونا را تازه کرد!
  • عیادت از جورج شکور؛ خالقِ سه گانهِ حماسه های ماندگار …
  • روایتی از سرگذشت عماد مغنیه + فیلم
  • این برنامه‌ها را حتما بشنوید/ ضیافت کتاب خوان‌ها در رادیو
  • کتابخانه‌ای به گستره صدا
  • روایتی کامل از شب حمله ایران به اسراییل
  • کتابخانه ای به گستره صدا
  • روایتی از سرگذشت سید عباس موسوی + فیلم
  • بازگشت آفتاب بر گستره آبادان و خرمشهر
  • روایتی از رنج دانش آموزان مازندرانی